۳۰ بهمن ۸۷ ، ۱۳:۲۵
نقل این حرفها نبود....."دل"بری نمی دانستم.....
نقل من.......نقل تقوا نبود.......که "او" او نبود و عطر یاس را نمی فهمید.......و من چه دل خوش کرده
بودم به قنوتش......
که او از چادرم گریزان بود و من ذوب در واژه های قنوتش بودم....
ولی...روزی که بی قنوت به رکوع رفت....من ِ روان در کلماتش...ریختم....
من رسم دلبری نمی دانستم و جرمم فقط همین بود....
من برای او.... "دل"بر نبودم ....که من رسم دلبری نمی دانستم....
و من فقط دل خوش بودم به قنوتت.....بی قنوت که به رکوع رفتی............
مرا ندیدی...ندیدی جاری شدم سوی مهرت....حتی...نم مهرت را هم نفهمیدی....
۸۷/۱۱/۳۰