10 صبح،تاکسی...
ناخوش احوال بودم، بی خوابی شب قبلش همه ی توانم را گرفته بود ،4:30 خوابیده بودم و 6:30 با درد معده بیدار شده بودم...صندلی عقب نشستم همراه خانمی و پسر جوانی هم جلو نشست،که کاشف به عمل آمد که دوست راننده است..من اینقدر حالم بد بود که حواسم به هیچ چیز نباشد و ناخوداگاه حرفهای این دونفر راشنیدم!
_دیگه باهاش تماس نگرفتی؟!
_نه دیگه بعد عروسیم ازش خبر ندارم....یه چند بار missed call انداخت ولی من بهش زنگ نزدم....
_اااااااا حیف شد پس...حالا اگه عقد بودی یه چیزی.. ولی دیگه وقتی ازدواج می کنی....دیگه نمی شه کاری کرد...
_آره.....
من فقط گوشی های mp3 player کردم توی گوشم و سعی کردم فقط گوش کنم.....
زمستوووووووون...تن عریون باغچه چون بیابون...درختا...با پاهای برهنه زیر بارون......
نمی دونی تو که عاشق نبودی....چه سخت ...........
سرم و تکیه دادم به پشتی صندلی ، فقط به خودم فکر کردم...به اینکه چه جوری از پله ها برم بالا..چه جوری در کلاس و باز کنم...چه طوری جزوه بنویسم...اصلا چه طوری از ماشین پیاده بشم و دوباره تاکسی بگیرم....
چشم که باز کردم...نگاهم به آینه افتاد و نگاه پسرک راننده.....
دوباره چشمانم را بستم.....سیاه بود.....جلوی چشمانم سیاه بود.....
باز چه خورده ای بگو.....مست و خراب می روی....خانه به خانه کو به کو.......
.
.......بوسه ز که ربوده ای.......
و زن فریاد می زد..... کله پاچه نخورید...ورزش کنید....
و من فکر می کردم کاش یک لحظه ساکت می شد.....فقط یک لحظه.............
.
.
.
کلاس تمام شد و من آسوده تر شدم....خندیدم....و بازگشتم در باران..
بی چتر .... خیس خیس...پاک پاک.....
و چادرم تماماً خیس بود...و من بدون ترس از خیس شدن کیفم و کتابهایم راه می رفتم و می خواستم جفت پا بپرم در گودال آب.....
همه مهربان بودیم با هم...چتر دختر راگرفتم تا چادرش را سرش کند و او هم مرا مهمان چترش کرد،من هم چه می کردم؟! در جواب محبتش...زیر چترش ماندم...تاکسی که آمد بی خداحافظی سوار شدم.....نشد خداحافظی کنم،دلم می خواست شیشه را پایین بکشم و برایش دست تکان بدهم...ولی.......
اگر اینجا آمدی خداحافظ........
پ.ن: چشمه کجاست تا که من....آبکشم سبو سبو.... آبکشم سبو سبو........ آبکشم سبو سبو......
(هزار بار گفته بودم که من "من ِ من ِ من ِ " اهل بازی نیستم...با من بازی نکن...چون خودم بهتر می دانم که جز زنم.......
گوش ندادی......مثل همیشه...هر کار که دوست داشتی کردی...من که شکایتی از باران و خیس شدن و اشک و خواندن و دل ای دل نداشتم......
فقط گفتم بازی نه...من بازی نمی کنم......تو بی حرف ...بدون هیچ حرفی من و هول دادی توی بازی..........حالا که می خوام جر بزنم چشم غره نرو......این طوفان و تو به پا کردی.....)