۰۱ بهمن ۸۷ ، ۲۱:۰۵
عنوان ندارد.....حوصله ی عنوان هم ندارم!!
جلد سبزش هی می گفت،بیا،بیا من و بخون،بی خیال ساعت 2:20 صبح ! پاشو،بیا بازم کن،بیا من و بخون،منم که سست عنصر،رفتم،چراغ قوه ی شارژی روشن کردم و شروع کردم بخوندن(مامان اگه می فهمید امشبم تا 2 3 بیدار موندم کلم و می کند،تهدیدم کرده بود که کیس و پرت می کنه تو کوچه!!)
"از سگ کمترم اگر جنازه ی رفیقم را توی دیسکو ریسکوی منهتن نیویورک پیدا نکنم!"
۸۷/۱۱/۰۱