فصل اقتباس
در مورد اقتباس از متون ادبی متنی مینویسم، میانه کار، خوشخوشانک فیس بوکم را باز میکنم، دلبرکان مو پریشان و بینی عمل کرده و تازه نامزد کرده، نشستهاند در صفحه، جوانکهای خوش برو رو در کوه و دشت ایستادهاند، با لبخندی بر لب، پر غرور، بیسایهای از غم، تکههای شعر عاشقانه و متنهای پرطمطراق پر از لایک و کامنت هم هستند.
دلبرکان و جوانکها گویی ایستادهاند تا الهامبخش هزار و یک شعر باشند، از چشم خمار گرفته تا گیسوی سیاه و قد چو سرو ، فکر میکنم که ایستادهاند تا شعر و داستانی شوند و روزی کسی از شعر و داستانشان اقتباسی کند و فیلمی بسازد منباب عشقی ابدی، رمانتیکی رومئو ژولیتوار. چونان عاشقان ِ امروز ِ بر پرده عریض، زیبا و پر از ناز و دست نیافتنی، پرکشش وقتی بر هم میپیچند، همیشه لبخند بر لب!
شرم باد بر همه عاشقان بر پرده!!
شعر یعتی تو دخترکم*، داستان صدای نبودن توست، صدای لحظه افتادن تو، وقتی کودکانه میدویدی! میدویدی دخترکم؟! از کدام کوچه به کدام کوچه پناه میبردی، وقتی آسمان ِ شهر ناامن بود!
عزیز ِ مادر! عزیزان مادران! دستهای من نیست، دستهای همه مادران است که کشیدهشده سوی آسمان، دستهایی از گوشت و خون که قرار است سد آتش شود و میشود! من دیدهام که دستهایی سد ِ آتش شده، روزگاری که دور نبوده. امروز دستهای همه مادران کشیده شده سمت آسمان، برای آمدنی که دیر شده، چه کسی به دستهای یک مادر نه میگوید؟
* اقتباس نمیخواهد داستان تو، وقتی اینچنین بر طاق آسمان به تصویر کشیدهشدهای.