فقط شش ماه نیست!
بس کن رباب سر به سر غم گذاشتی
اصلاً خیال کن که تو اصغر نداشتی....
ادامه میدهد، میرسد به لالایی و شش ماهه، رباب و شش ماههاش!
انگار که برای رباب هم مانند باقی شش ماه بوده، انگار نه انگار که رباب از اولین جوانههای بودن علی لبخند زده و فکر کرده، به صورتش، به نرمی و بوی ِ تناش، انگار نه انگار که چشم انتظار اولین تکانهای علی بوده، در خواب و بیداری به یادش بوده و زمزمه کرده:«فرزندم! دلبندم!»
انگار که برای رباب هم شش ماه بوده، چونان دیگران، انگار نه که عمر مادری رباب بیشتر است، عمر بودنش با علی هم.....
این گریهها برای تو اصغر نمیشود......
http://maman.blog.ir/