11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی

۷ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

۲۹ آذر ۹۳ ، ۰۷:۲۶

برای آنکه در خاطرم بماند

داستانم را تمام کردم، با خروار خروار حس ِ خوب و حال خوب، از شرقی‌ترین جای این سرزمین.

پیامک صبح‌گاهی دوستی در حرم روحم را تازه کرد، ناگهان عطر نمناک صبح‌های حرم در خانه‌ام پیچید، نور چراغ‌ها که در خیسی سنگ‌فرش‌ها می‌افتدد چشمانم را روشن کرد، نسیم لطیف و معطری که در بارگاه می‌پیچد صورتم را نوازش داد و صدای صلوات و دعا در گوشم پیچید.

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (علیه السلام)




زهرا صالحی‌نیا
۲۸ آذر ۹۳ ، ۰۱:۱۳

رمانتیک‌طور

در حال نگارش‌ایم، همسرمان سر ِ شبی با حال مریض به سوپر سر کوچه رفتند و  برای‌مان  بستنی شکلاتی ابتیاع کردند تا ما موتور مغزمان بهتر کار کند، از تمام دنیا برای ما همین بس که پیش از رفتن گفتند:«مثل این هنرمندا که با سیگار مغزشون کار میافته مغز ِ تو با شکلات و بستنی کار میافته گویا.»

و خندیدند و از در خارج شدند، داشتم می‌گفتم برای ما همین بس که همسرمان حتی در شوخی هم از اعماق قلب به این اعتقاد دارند که ما هنرمندیم و نویسنده و شاید کسانی باشند که بگویند:«نیستید و امید بیهوده دارید!» ما به سخنان این گروه وقعی نمی‌نهیم، حتی اگر املاء‌مان در حد ندانستن خیس و خویس ضعیف باشد!


یادمان باشد اگر امیدها و آرمان‌های‌مان خدایی نکرده روزی نم کشید، صرفاً جهت این اعتقاد خالصانه و عاشقانه نویسنده و هنرمند شویم، تا روزگاری کتابی بنویسم و یا فیلم‌نامه‌ای نگارش کنیم و ابتدای‌اش حک کنیم:

تقدیم به تو.


*«تو»اش را لازم است توضیح دهم؟! :)


زهرا صالحی‌نیا
۲۱ آذر ۹۳ ، ۰۱:۳۰

پریشانی

ما جامانده‌ایم یا جای‌مان گذاشته‌اند؟!

مسئله هیچ‌کدام از این‌ها نیست، ما خون به دل‌ایم...


زهرا صالحی‌نیا
۱۹ آذر ۹۳ ، ۲۰:۰۷

همین.

وقتی کسی هست که حتی بابت سرگیجه‌ات هم دلهره می‌گیرد، یعنی خوشبختی.


زهرا صالحی‌نیا
۰۹ آذر ۹۳ ، ۲۰:۱۱

سوال ساده-1

تا به حال شده دل‌تان بخواهد به کسی بگوئید «بالاخره روزی می‌رسد که می‌فهمی دنیا بدون من جای مزخرفی است!» ؟؟؟


زهرا صالحی‌نیا
۰۶ آذر ۹۳ ، ۰۱:۰۸

یک توصیف ساده

امشب در یک توصیف لحظه‌ای از وضعیتی که در آن قرار دارم به علی گفتم: من اصلا به یاد نمی‌آورم قبل از دانستن نکاتی که امروز می‌دانم چه‌طور بودم! و اصلا لحظاتی که نمی‌دانستم را دقیقا به خاطر نمی‌آورم، نه به خاطر عمق دانستنم به خاطر شدت و شتاب رسیدن به چرای این مطالب پس از پنج روز طولانی و جذاب.(با وجود تمام سختی‌ها.)


زهرا صالحی‌نیا
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
زهرا صالحی‌نیا