کوکب درون
اکثر بانوان خانوادهی من خیاط هستند، البته اکثر بانوان ایرانی خیاطی میکنند اما مسئله تهیه لباس در خانه در خانواده ما جایگاه ویژهای داشته و دارد. مادر مادر من چرخ خیاطی ژانومهای دارد که پس از گذشت حدود سی سال و حتی بیشتر هنوز مورد توجه خیاطان بسیاری است و آن مدل را جزء بهترینهای نوع خود میدانند.
در عکسهای خانوادگی ما همیشه نشانی از هنرهای دست مادرم وجود دارد، مخصوصا که داشتن سه دختر هم شوق و هم اجبار در دوختن را افزایش میدهد، البته من آنچنان دختر دلپذیری برای مادری خوشذوق نبودم چرا که تاب و تحمل پوشیدن دامن و پیراهن را نداشتم و از همان عنفوان کودکی بسنده میکردم به یک دست بلوز و شلوار صرفا جهت توپ بازی و دوچرخهسواری و چنین انتخابی آنچنان دور از تربیت دختری در خانوادهای با پیشینه مذهبی مانند ما نیست چراکه پوشیدن دامن در هنگام دوچرخهسواری و دویدون به دنبال توپ به دور از حدود حجاب و عفاف است.
بگذریم، خیاط بودن و توان وصل کردن و چسباندن! و سرهم کردن پارچهها و رسیدن به جامهای مناسب وقتی در میان بانوان خانواده من هستید چنان آسان و شیرین به نظر میآید که انگار نه انگار فرایند رسیدن به جامه چیزی سختتر و ترسناکتر از چسباندن و سرهم کرن پارچهها به هم است و در مورد من «انگار به انگار» بود! من نمیتوانستم خیاطی کنم و حتی نمیتوانستم یک رومیزی نه بلکه زیرلیوانی قلاببافی را تمام کنم یا کوبلن کوچکی را تکمیل نمایم و حتی فجیعتر یک شالگردن ساده را تا به آخر برسانم و اینها همه باعث افتخارم بود تا پایان نوجوانی و گذار از لحظات سعی برای متفاوت بودن و دست و پا زدن برای متفاوت ماندن!!
این نتوانستنها وقتی پررنگتر شد که پا به دنیای متأهلی گذاشتم و رودروی نه درخواستهای بیرونی بلکه تمنای درونیم برای بروز و آفرینش هنری قرارگرفتم، دلم میخواست برای هدیه، تولد شالگردن و کلاهی برای همسرم ببافم، نمیشد، تا نیمه بالا میآمد و بعد مجبور به شکافتن میشدم، و همین نیمه ماندن کاری دلسردترم میکرد، شروع کردم به دست و پا زدن جدی، میخواستم بفهمم این دنیای ترسناک و ناشناخته که گویا با من بسیار آشناست دقیق چیست و چه قوانینی دارد، با خودم میگفتم فهم پروتکلهای TCP IP راحتتر است یا فهم الگوی بالاتنه؟! کشیدن الگوی آستین سختتر است و یا کابل کشی و داکت زدن یک ساختمان! میخواستم که خودم را شجاع کنم میگغتم«من مرد روزهای سختم.» و جملهام را تصحیح میکردم«زن!زن!»
انقلابم وقتی رخ داد که به دخترم فکر کردم، سادهاست، من میخواهم برای دخترک لپقرمزی مو پریشانم لباس بدوزم و باید دوختن و ساختن را بلد باشم. تمام نیروهای خفته و مخفیام را به کارگرفتم، و شروع کردم به کلنجار رفتن با الگو و پارچه.
چهارشنبه هفتهای که گذشت سه عدد لباس نیمه کاره تحویل جامعه دادم، خواهر کوچکترم، اما خیاطترم، اشکالات یکیشان را رفع و دوتای دیگر را مناسب اعلام کرد، کوکب خانم پیروز شد، و انقلاب زهرا نتیجه داد. همان چهارشنبه به یاد کوکبخانم افتادم و اینکه چرا پتروس قهرمان شد ولی کوکب نشد، با اینکه خیلی سخت است ماست به خوشمزهگی ماست کوکبخانم درستکردن.(این را وقتی فهمیدم که برای مدت طولانی روی آوردم به ماست زنی با شیرمحلی و چهقدر مستطاب آشپزی خواندم و سرچ زدم تا به ورژن خوش مزه خودم رسیدم و البته نگاه ذوقزده همسر بیتوقعم از ماست پر خامهام هم خوشمزهتر بود.)
شاید کوکب خانم قهرمان نشد چون زن خوبی بود، دختربچه ۸ یا ۹ ساله را چهکار با زنی به خوبی و سنگینی کوکب خانم، من باید در کتاب دختربچهها باشم، پر از ذوقها و دلایل صادقانه، اگرچه گاهی همین ذوقها دستمایه تحقیر و تمسخر قرار میگیرد.
*آقایی در جمعی کاری به شوخی/جدی/کنایه به لزوم یادگیری آشپزی توسط خانمها اشارها میکند، با خودم حساب کردم، اگر شوخی است چه جای شوخی؟ اگر جدی است چه ربطی به مسئله دارد و اگر کنایه است، چه دلیلی برای این کنایه وجود دارد؟ اگر این دست کارها اینچنین پست و سطح پائین است که دستمایهای برای تمسخر است چرا شأن ما را، خواهران، مادران، همسرانشان را در خور چنیبن کارهایی میدانند؟!!
**استاد سر کلاس داستان برخورد عالمی در جواب توهین جوانکی به عمامهاش را برایمان گفت، عالم عمامه را از سر برداشته و به جوانک گفته بود: اینکه طوریاش نشده. ما هم اقتدا میکنیم به ایشان و به لطافت و حس زنانگی وجودمان اشاره میکنیم(اما نشان نمیدهیم تا باشد برای محرم اسرار) و میگوییم:«اینکه طوریاش نشد.»
*** تصویری از طاقار ماست ذکر شده در متن.