11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی
۲۰ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۱۲

ماجرای ِ فقط یک نیمروز ِ ما


1.

خانه موسی خیابانی را زدند، خیابانی هم کشته شد، نمای لانگ بود از یک کوچه در زمستان، درخت‌های لخت، قبل‌ترش صدای اذان ظهر هم می‌آمد، «ماجرای نیمروز» که ظاهر شد با خودم فکر کردم، کجا این صحنه را دیده‌ام؟ چه آشناست!

یادم به اولین باری که ماجرای شناسایی موسی خیابانی و زن اول مسعود رجوی را خواندم، افتاد، انگار که هرچه از داستان به یاد داشتم زنده شده بود، حتی پسر خردسال رجوی.

2.

اُمّت ما داستان‌ها با یک نیمروز دارند، نیمروزهای ماندگار، نیمروزهای زیبا که به یک اذان ختم می‌شود، از صبحی سرد تا ظهری آفتابی، از سرمای یک کوچه تا داغی یک دشت، امان از نیمروزهای ِ ما.

3.

جناب مهدویان، همین بس که کمال ِ عملیاتیت، رحیم‌ات با آنهمه بار بر شانه‌هایش، حامد و صادق و مسعودت، همه قهرمان‌هایت، اول مال ِ تو شدند تا ما به یادشان بیاوریم و دوباره دوست‌شان بداریم. دوست داشتن این قهرمان‌ها کار سختی نیست، بخش سخت ماجرا این است که بخواهی قهرمان بودنشان را اثبات کنی، تو اثبات‌شان کردی، بین مشت‌های کمال به منافق ِ کودک‌کش، بین لرزش صدای حامد و لبخند عاشقانه‌اش، بین کاربلدی عجیب ِ صادق، و رحیم، رحیم و تصمیم‌اش برای انتخاب میدان ِ جنگ سخت‌تر....

4.

دیده‌بان حاتمی‌کیا سال 67 ساخته‌شد. ظهور یک کارگردان! 

سالی که من متولد شدم، بعدها چندین و چندبار دیده‌بان را دیدم و به روزهای اکران ِ فیلم فکر کردم، نزدیک 30 سال گذشته، من در ظهور یک کارگردان نبودم، اما، شاید! سال‌ها بعد که پسرم از درخشش یک ماجرا بپرسد،سرآغاز یک دوران جدید، ماجرای یک نیمروز، لبخند بزنم، مطمئنش کنم که او هم دیده، اگرچه به خاطر نمی‌آورد...... 

نامه‌ها  (۰)

هیچ نامهی هنوز ثبت نشده است

ارسال نامه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی