11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی
۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۰۲

یک سفر کوتاه

بابا چندبار می‌گوید: برچسب‌های رنگی، ستاره‌های شب‌تاب، جغجغه‌های باطری‌خور فقط دوهزارتومان! می‌خواهم از بغل مامان پائین بپرم و به سمت‌اش بروم تا ببیند آمده‌ایم تهران دیدنش و خوشحال شود. اما مامان محکم من را گرفته، صورتش را پشتم قائم کرده، صدای فین‌فین‌اش می‌آید، می‌خواهم که بابا را صدا کنم اما مامان پشتم سکسکه می‌کند، قلقلکم می‌آید، حواسم پرت می‌شود، نمی‌بینم بابا کِی از مترو پیاده می‌شود. بابا قول داده‌بود ماشین کنترلی  از مغازه‌ اسباب‌بازی فروشی‌اش برایم بیاورد اما هیچ ماشین کنترلی‌ دست‌اش نبود، انگار یادش رفته ماشینم را بیاورد. پشت لباسم، آنجایی که مامان صورت‌اش را گذاشته انگار خیس شده.

*رتبه دوم داستان صد کلمه ای مداد سیاه

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۲/۲۷
زهرا صالحی‌نیا

داستان صد کلمه ای

نامه‌ها  (۱)

۰۶ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۳۳ ماهان همتی
جالب بود...

ارسال نامه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی