11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی
۲۵ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۱۶

نرگس روی جاکفشی

روز دوم یا سوم جشنواره بود، حدود ساعت 9:30 که رسیدیم خانه، برق‌ها رفته بود، همه‌جا را سکوتی خوب و آرام فراگرفته بود :) تصمیم گرفتیم به جای اینکه سرمان را در موبایل و تبلت فرو کنیم و از ته مانده شارژمان حداقل استفاده را ببریم، کنار هم بنشینیم و از سکوت استفاده کنیم، همان زمان بود که بازی از خودم اختراع کردم، گفتم بیا داستانی فی البداهه تعریف کنیم و خودمان را در یک جای داستان مخفی کنیم، آخر داستان طرف مقابل باید تو/من را در داستان پیدا کند.


داستان ِ من از پیاده شدن زنی از ماشین شروع می‌شد....


زنی/سارا از ماشین ِ مردی حدود ساعت 10:30 شب در جلوی آپارتمانش پیاده می‌شود، وقتی کلید می اندازد و در آپارتمان را باز می‌کند، متوجه می‌شود که برق‌ها رفته، مجبور می‌شود از پله‌ها بالا برود، صدای تق‌تق آرام کفش‌اش در پلکان می‌پیچد، همه‌جا را سکوت و خاموشی گرفته‌است، سارا وقتی به طبقه چهارم می‌رسد از طبقه‌های پائینی صدا باز شدن دری را می‌شنود، اما صدای پایی نمی‌آید.

به جلوی در آپارتمان‌اش می‌رسد، کلید که می‌اندازد تا در را باز کند متوجه می‌شود که در خانه باز است، در ورود به خانه تعلل می‌کند، یک قدم به جلو بر می‌دارد اما بعد پشیمان می‌شود، همسایه روبه‌روئی‌شان هم خانه نیستند، از پله‌ها دوباره پائین می‌رود و با سرایدار به سراغ خانه‌اش می‌آید، سرایدار تمام خانه را می‌گردد و سارا مطئن می‌شود که کسی در خانه نیست و چیزی دزدیده نشده.

برقها می‌آید، شب را در جلوی تلویزیون به خواب می‌رود، حدود ساعت 3 شب از خواب بیدار می‌شود، صدا خش‌خشی از جلوی در ِ ورودی آپارتمان‌اش می‌شنود، با ترس به در نزدیک می‌شود و از چشمی نگاه می‌کند، سایه سیاهی را در پشت در ِ می‌بیند، از ترس با پلیس تماس می‌گیرد، اما وقتی پلیس می‌آید اثری از غریبه پیدا نمی‌کنند، حتی کسی وارد ساختمان هم نشده.

سارا زنی 30 ساله است که یکسال قبل از شوهرش جدا شده، نیمی از خانه‌ای که در آن زندگی می‌کند به نام خودش بوده و نیم دیگرش که برای شوهرش بوده را مرد، در ازای مهریه به سارا داده است، سارا حدود یک ماه است که با مردی 35 ساله، جدی، مودب، جویای ازدواج آشنا شده، سارا میان جواب دادن به مرد مردد است.

صبح روز بعد، سارا وقتی می‌خواهد از خانه خارج شود، بر روی جاکفشی دسته‌ای گل نرگس می‌بیند، 8 عدد گل نرگس، سارا نمی‌داند دسته گلها از طرف چه کسی است، سرایدار می‌گوید که هیچ غریبه ای وارد ساختمان نشده. دسته گلها ادامه پیدا می‌کند، پس از یک هفته، روزی سارا به سر کار نمی‌رود، تمام روز را پشت چشمی در می ایستد تا ناشناس را ببیند، اما خبری از دسته گل نمی‌شود.

فردا آن روز سارا نامه ای روی جا کفشی میگذارد و به سر کار میرود در نامه مینویسد «تو کیستی؟» عصر پاسخی همراه دسته دیگری گل روی جاکفشی است، «چه فرقی میکند» سارا دیگر سعی‌ای برای دیدن ناشناس نمی‌کند، هر روز پیش از رفتن نامه‌ای روی جاکفشی می‌گذارد و عصر جواب و دسته گل 8 تایی نرگسی بر می‌دارد.

«چرا این کار را میکنی؟»  «از نرگس‌ها ناراضی هستی؟»  «نه! من نرگس دوست دارم.» «پس از نرگس‌هایت لذت ببر.»

پس از سی و مین دسته گل، دیگر دسته گلی روی جاکفشی گذاشته نشد، سارا روزهایی منتظر دسته گل و یا نامه ای ماند، حتی دیگر نامه‌هایش را هم جواب نداد، سارا جواب رد به مرد ِ مودب و جدی داد، روزهای‌اش در فکر ناشناس ِ ساختمان‌اش می‌گذشت. تنهایی سخت آزارش می‌داد، شبی بی‌انکه بداند چه‌طور بخواب رفت، در خواب دید که کسی زنگ ِ در آپارتمان‌اش را می‌زند، به گذشته سفر کرده‌بود، روزهایی که هنوز دونفری در این آپارتمان زندگی می‌کردند، جلوی آینه کنار در ِ صورت ِ خودش را دید که لبخند می‌زد، در را باز کرد، مردی خم شده‌بود و بندهای کفش‌اش را باز می‌کرد، روی جاکفشی دسته گل نرگسی بود، مرد، شوهر ِ سابق‌اش بود، ایستاد و لبخند عریضی زد، دسته گل نرگس را از روی جاکفشی برداشت و به سمت سارا دراز کرد...

سارا از خواب پرید، چشمان‌اش خیس اشک بود، صدای خش خشی دوباره از پشت در می‌آمد، به سمت در رفت، از چشمی سایه سیاهی را پشت در دید، در را باز کرد، مرد پشت در ایستاده‌بود، تمام یکسال را پشت این در ایستاده بود.



*من در 8 /30 بودم.



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۱/۲۵
زهرا صالحی‌نیا

نامه‌ها  (۳)

۲۷ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۴۴ محدثه پیرهادی
از پنهان شدنت خوشم اومد... :))
و بازی خلاقانه ای بود...
۱۲ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۴۴ میم قاف میم
جالب بود
زهرا یه مهمونی به ما دادی اینقدر بهت فشار اومده که 2 تا پست رمزدار گذاشتی!؟
من از اون ادمهایی ام که برای خوندن پست های رمزدار کنجکاو نیستم :)
پاسخ:
چه فشاری :))

نه اینا تراوشات قبل از مهمونی بوده
بعد مهمونی تائیدشون کردم
مهم نیستم زیاد
صرفاً جهت ثبت در تاریخ گذاشتم

ارسال نامه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی