11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی
۱۱ مرداد ۹۲ ، ۱۷:۴۳

هااااااااااع [خمیازه]

به سختی چشمانم را باز کردم و علی را نگاه کردم، خواب بود، مثل چند ثانیه قبل‌تر ِ من، دلم می‌خواست باز هم بخوابم ولی اجبار داشتم که بلند شوم تا به سحر برسیم.

خواب هنوز از سرم نپریده‌بود، 5 دقیقه اضافه خوابیدن برایم حکم سکونت در بهشت را داشت، چشمانم را بستم و علی را تکان دادم، گفتم: پاشو! دیر میشه‌ها!

او هم چرخی زد، چشمانش را باز نکرد، آهسته گفت: خودت پاشو!

"غر"ی در دلم جوشید و به سمت لبهایم آمد، زیر لب گفتم: یک بار شد به حرف من گوش بدی؟!!

با حرص چشمانم را بیشتر روی هم فشار دادم، تصمیم گرفتم بخوابم. علی انگار که در خواب حرف بزند گفت: من به حرف ِ تو باید گوش بدم؟!

خواستم جوابی بدهم، ولی خوابم برده‌بود.

 

صبح که هوشیار شده‌بودم، به گفت‌گویمان فکر کردم، و خنده‌ام گرفت، به میزان بدجنسی‌ام در حالتی که هر دو در شرایط مساوی بودیم، و همچنین به آخرین جمله علی و فکرهای خودم در مورد جمله‌اش در آن لحظه پر از خواب.

آن موقع شب به این فکر می‌کردم که "شوهری دارم با رگه های پنهان مرد سالاری"!!! و برای خودم یک سخنرانی سراسر فمنیستی و حامی حقوق زنان تهیه کرده‌بودم! ولی خوشبختانه خوابم برده‌بود!

کاش خیلی وقت‌ها، خیلی وقت‌ها خوابم ببرد!


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۵/۱۱
زهرا صالحی‌نیا

نامه‌ها  (۱)

خواب باشی و سکوت کنی هنر نکرده یی!بیدار باش! بیدار!

پاسخ:
درسته

ارسال نامه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی