11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی
۲۳ دی ۸۹ ، ۱۶:۲۴

بی‌شک! خوشبختیم

 

من زیاد به اتفاقات و روابط فکر می‌کنم و در اکثر مواقع بیش از دیگران هیجان‌زده هم می‌شم، به خوب و بدش کاری ندارم، ولی برای من خیلی خیلی جالب و عجیبه که یه موجود کوچولو به دنیا بیاد، یا یکی از نزدیکانم ازدواج کنه، و یا حتی خودم ازدواج کنم، که بابت این مورد آخر هنوز هم بعد از تقریباً 6 ماه هیجان‌زده هستم، و به هیچ‌عنوان خجالت نمی‌کشم بابت این حس، چون فکر می‌کنم این قضیه واقعاً طبیعیه و اتفاقاً کسانی که در مقابل این اتفاقات بزرگ تنها به لبخند و یا تبریک بسنده می‌کنند آدم‌های به غایت سیب‌زمینی هستند، و در حال حاضر به این فکر می‌کنم که، حدود 10 یا 15 سال ِ دیگه، برای بچه‌ام/بچه‌هام از پسرعمه‌شون تعریف می‌کنم که زمان نامزدی من و پدرشون به دنیا اومده و براشون می‌گم چه‌قدر پدرشون ذوق‌زده و خوشحال بود بابت ِ  اینکه دائی شده، و بچه‌ام/بچه‌هام با غم ِ لطیف و شیرینی حسرت می‌خورند که دائی ندارند و من سعی می‌کنم چند تا دائی از بین بهترین و مهربون‌ترین مردهای فامیل براشون بتراشم و باز هم غم شیرین ِ کودکم/کودکانم به طور کامل از بین نمی‌رود، من دوباره سعی می‌کنم بهشون این اطمینان رو بدم که دائی‌های ِ من حکم دائی‌های اون/اون‌ها رو هم داره، و همچنین عموی ِ خوبی هم داره/دارند، و بعد هم ترجیح می‌دم باهاش/باهاشون عکس‌های نوزادیش/نوزادیشون رو مرور کنم و کلی بخندیم و بچه‌ام/بچه‌هام با ورود پدرشون از او در مورد پسرعمه‌شون که به نظرش/نظرشون خیلی بزرگ و قویه میاد و خیلی هم خوب "پــِس" (البته اگر تا اون زمان نامِ این بازی رایانه‌ای عوض نشده باشه!) بازی می‌کنه می‌پرسن، و اینکه آیا واقعاً اون اینقدر کوچیک بوده که نمی‌شد بغلش کرد؟!!

و من هم مطمئناً بهشون یادآوری می‌کنم که خودش/خودشون هم به همون شدت کوچک و ظریف بوده/بودند.

و ما خانواده‌ی خوشبخت و راضیی هستیم، و زیاد می‌خندیم و بچه‌ام/بچه‌هام هم زیاد هیجان‌زده می‌شن و من و علی، عاشقش/عاشقشون هستیم.

 

*درسته تمام رویاها و هیجانات ِ من ختم میشه به خودم، ولی این واقعاً دست ِ من نیست که مدام برای ِ خودم و علی در حال رویاپردازی هستم.

**و همچنین، در تاریخ 22 دی سال 89 خواهر ِ همسر بنده یک عدد پسر ِ کوچولو به نام امیرعلی به دنیا آوردند، و الان من برای دومین باز زن‌دائی شدم، که خوب در مقابل مقامات دائی و خاله و عمه و عمو و پدربزگ و مادربزگ همچین مقام مهمی به حساب نمیاد، ولی در هر صورت بسی مشعوفیم.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۱۰/۲۳
زهرا صالحی‌نیا

نامه‌ها  (۲)

ای جااااان....
یعنی من عاشق این فانتزی هاتم
وای زهرا چه با حال ذوق می کنی !

ارسال نامه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی