Title-less
10/2/89
تو نمیدانی، وقتی من هوائیتر میشوم، چه به روزه دلم میاید، تو نمیدانی وقتی عقلم ترکه به دست بالاسره دلم مینشیند، چه طور دل ِ بینوایم از ترس به خود میلرزد و دعا دعا میکند تو بیایی و ترکه را از دست عقلم بگیری!
تو نمیدانی، چه قدر دلم برایت بال بال میزند!
نمیدانی، چه قدر سخت است چشم بازکنی و ببینی دچار شدی و هیچ راهی جز دچار ماندن نداری!
عزیزکم تو نمیدانی، همهی ترسهایه عالم، باهم، یکجا، ریختن "تویه این دل ِ لامصب" یعنی چه!
تو نمیدانی، یک ثانیه، یعنی یک قرن و نمیدانی وقتی چند شصت تا از این یک قرنها منتظره پاسخت میمانم یعنی چه!
تو نمیدانی، دلتنگیه دخترگونهی من، نگاه منتظرم که به هرسو میچرخد محض خاطر دیدنت یعنی چه!
تو نمیدانی، خودخواهیه کودکانهام، بابت زمانهایی که نادیدهام میگیری، یعنی چه!
تقصیر تو نیست عزیزکم، تقصیر ِ من است که زیادی به درگاهش التماس کردم و عاصیش کردم، شاید همین شد که تو را به من داد!
دلم شانهات را میخواهد، محض تنها دو قطره اشک، کجائی؟!!