11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی
۲۷ بهمن ۸۸ ، ۱۷:۵۶

انگاری ما آنجا بودیم/نبودیم

قرار شد بچه‏ها رو از اون آخر جمع کنم و بیارم سمت اتوبوس،هوا تاریک شده بود،خورشید رسماً غروب کرده بود،نماز ِ شکسته رو هم خونده بودن و ما هنوز اونجا بودیم،بچه ها پخش شده بودن و ما فقط نقطه‏های ِ سیاهی می‏دیدیم که باید یکی‎یکی سراغشون بریم و چادر و از روی ِ صورتشون کنار بزنیم و بگیم راه بیوفتن سمت اتوبوس،فقط یکم سخت بود گفتن ِ این حرف و فکر کنم سخت‏تر راه رفتن بود،انگاری سرب بسته باشن به پاهات،وزنم اونقدر زیاد شده بود که جای ِ قدم‏هام حسابی روی ِ اون خاک و گل می‏موند.

دست انداختم دور شونش و آروم گفتم:عزیزم،خانومم،پاشو بریم،تاریک شده،دیره!

نگام نکرد،فقط گفت باشه و چادرش و کشید رویه سرش و سجده رفت،بعد من هیچی نمی‏دیدیم،حتی یادم رفته بود دیر شده و باید بچه‏ها رو جمع کنیم،فقط یادمه بلندبلند گریه می‏کردیم،خاک و چنگ می‏زدیم و گریه می‏کردیم،بعد انگاری همه‏ی اون صحرا شدن گریه و یه عالمه آهنربا که مارو تویه اون تاریکی شب چسبونده بود به خاک.

داد زد "یاحسین" و ...

خوب غروب بود،اذان هم که گفته بود،فقط همه‏ی اون صحرا پر بود از نقطه‏های سیاهی که هرکدوم یه جا پناه گرفته‏بودن و خاک و چنگ می‏زدن،انگاری اون وسطا یه چیزی،آتیش گرفته بود،انگاری خیمه‏ی دل یه سری آتیش گرفته بود و همه‏ی اون صحرای ِتاریک و روشن کرده بود،انگاری دل یه سری گم‏شده بود میون خاک‏ا و گل‏ای اون صحرا و یکی باید پیداشون می‏کرد!انگاری یکی مدام می‏گفت "یازینب"

 

غروب بود،به وقت شلمچه!

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۸/۱۱/۲۷
زهرا صالحی‌نیا

نامه‌ها  (۱۸)


رخصت ٍ لال مونی بده...


سه دقیقه برای خوندنش کافی بود... جنگی خوندم! بیشتر نمی شد.


سلام

آره راحت باش. راحت ٍ راحت... لال نشی تعجب می کنم!!!


قبول باشه...
خیلی محتاج یه زیارتم... یا خاک طلا یا گنبد طلا...


مع-علی

سجده روی زمین خاکی ترک ترک خورده ی آن سرزمین ... بی واسطه بی ریا... نسیمی که از کربلا می وزد و تو میدانی هزار هزار آدم خاکی روزگاری با عطر این نسیم و امید وصال به صاحبش چه ها که نکرده اند و ...
سجده روی آن زمین خاکی ترک ترک خورده از آن سجده هایی ست که سر بر داشتن از آن کار هر کسی نیست.
کاش اینهمه سالی که هی رفتم و برگشتم یکبارش فقط یکبارش "جانم" آنجا جا مانده بود. کاش حداقل دو روز در حال و هوای آنجا دوام میآورد.
نشد.

شلمچه
گفتی و دلم... نه لبم اتش گرفت....
زیارت قبول

گریه من با فریاد این کلمه ست:
خااااااااااااااااکم.............
من نمیدونم اونجاها چه جادویی داره که هیشکی نمیخواد دل بکنه ازش....

ولی شخصاً آدمایی رو میشناسم که با اصرار اطرافیان رفتن، باز با اصرار اطرافیان و البته گریه و زاری برگشتن...


اماان از آدمیزاااد...

هیچوفت نشد که برم ولی فکر میکنم حس خوبی باید داشته باشه
جام خالی

۳۰ بهمن ۸۸ ، ۱۱:۲۶ دختری که سلام نمیکنه
دستم را بگیر ...
بگذار حس غربت ابادانی که من دیدم با غروب شلمچه ای که تو دیدی بلرزاند دوباره دلمان را......

.
سلام
آره زهرا چه حالی بود.
مخصوصا اون نماز شلمچه که فکر کنم لذتی بالاتز از آن نبود که خدا بهمون داد.
آخیش! بچه م زبونش باز شد!

سلام کن ببینم بلدی؟

نگفتی؟ از چه لحاظ؟ "وحشی" این جا اسم عام بود یا همین وحشی گوگوریه خودمون؟

۰۴ اسفند ۸۸ ، ۰۱:۳۶ ‌وحـْشــــىــــــىــــــی
مگه من چمه؟

۰۴ اسفند ۸۸ ، ۲۲:۰۷ دختری که سلام نمیکنه
صدای بارون.....
من خیس شدم....
روحم اما..................

ارسال نامه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی