11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی

خانومه به مامان گفته بود،که هشتاد کیلو بوده،بیست و دو کیلو کم کرده!

توی تاریکی ِ کوچه سعی کردم لحن سرزنش آمیزم و کنترل کنم و گفتم:مامان!!شب ِ قدری این چه حرفهایی می زنید؟!

مامان گفت:خانومهِ داشت می گفت،داشتن نماز قضا می خوندن بیکار بودیم این و تعریف کرد!

گفتم:خوب دعا می خوندید! نشین پای حرفای اینا!

مامان آروم لبخند زد،با چشمهای خسته اش،که بر خلاف ِ چشمهای من پُر از خواب بود!گاهی خیلی بی انصاف می شم،پهلوی خودم خواب آلودگی مامان و محکوم می کردم،بدون اینکه فکر کنم،مامان در طول روز فقط چهار یا پنج ساعت می خوابه!

 

 

هنوز وزن ِ الان ِ همون خانومه رو حساب نکرده بودم،فکر کردم همون موقع که خانومه داشته وزن ِ الانش و به مامان می گفته من در حال حساب کردن این بودم که تو رو با چی طاق بزنم!!!

 

 

من ِ بازرگان* فکر کردم:اگر تو را بدهم،شاید باز تو را به من پس بدهد!

او فریاد می زد و من فراموش کرده بودم بالای سر ِ خودم بنویسم:این کر است! فریاد نزنید!

 

 

فکرکردم با او قرار میگذارم که قربانی می دهم،در عوض..... بعد انگار،نه اینکه دل ِ من ِ بازرگان روشن شود،نه اینکه محض خاطر من باشد! نه! فقط دلم ، دل ِ خود ِ خودم را خواست! بی تو! بی هیچ نامی جز نام ِ او! (مراجع شود به پ.ن)

 

 

 

پ.ن:همان پیوست نامه،یا دنباله ی نامه،یا پـــِــی ِ نوشته ات را بگیر تا خواننده بی نوا هم سر در بیاورد از این نامه،یعنی خودم هم بعد از چند باره خواندن خطوط بالا یاد نوشته ی چند روز پیش خودم افتادم،یعنی این دل ِ بی نوا خیلی وقت بوده که فریاد می زده و این "این" خودش را به کری زده است!

[نقطه!سر ِ خط.]

[12/6/88

تا به حال چند لیلی به عمرت دیده ای که من را _که می دانم عزیز ِ من می دانم،" هیچ کس به قاعده ای که من تو را دوست دارم،کسی را دوست نداشته!"_ نادیده گرفته ای؟!

اینهمه دریغ کردن خود بابت چیست؟!

سردرگمم عزیز ِ من! میان من و ما و او و تو گیر کرده ام!

نه دیگر "منی" برایم مانده و نه "ما" شدیم و نه "تو" و "او" رحم به دلم کردند!

خسته ام از همه ی ضمیرها،دلم اسم خاص می خواهد،به دور از چشم هر نامحرمی،البته فرقی هم نمی کند،رسوایی که دیگر شاخ و دم ندارد!]

 

 

 

*در جهت ثابت شدن این قضیه که "این" کور هم هست،مراجعه کنید به صفحه ی بسم الله این شماره ی همشهری جوان! با اینکه اصولا ً بسم الله با من بازی می کنند،ولی اینبار کمی بیشتر از بازی بود!

"یه چیزی تو مایه های کف گرگی بود!"

 

"گروهی،خدا را به شوق بهشت می پرستند،این عبادت بازرگانان است." امام علی علیه السلام/نهج البلاغه/حکمت229

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۸/۰۶/۱۸
زهرا صالحی‌نیا

نامه‌ها  (۰)

هیچ نامهی هنوز ثبت نشده است

ارسال نامه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی