۰۹ شهریور ۸۸ ، ۱۶:۲۵
انگار اذان می گویند!!!.......... "قبل یا بعد از هر رعد و برق!"*
جسمم گویی آبدیده شده و تشنگی و گرسنگی را نمی فهمد،ولی امروز،انگار عطش سراسر روحم را گرفته و جسمم _ذره ذره ی جسمم_ باران می خواهد،مثل همین بارانی که صدایش می آید،دلم خاک ِباران خورده می خواهد و برقی و رعدی و قطره های درشت ِ باران...
صدای باران،همه ی اهل خانه را هوایی کرده و من بیشتر از همه عطش ِ دیدار دارم!
دلم می خواهد،تو باشی و باران و من و قطره هایی که روی صورتت می غلتد و از انحنای ِ گوشه ی لبانت که به بالا رفته به پایین می افتد ،دلم می خواهد دستانم را کاسه کنم زیر صورتت،تا تمام قطرات را جمع کنم،بعد یکجا همه را سر بشکم!!!!
فقط بگذار اذان بگویند عزیز ِ من!! بگذار بگویند!
پیوست نامه:شاید تشنگی یا عطشتان را بیشتر کند،ولی اینبار را خوب گوش کنید! به صدای این خانه!
*لاتفاوت بینهما!
۸۸/۰۶/۰۹