آواها...
گویی به نبودنت میان ِ اینهمه بودن ها عادت کرده ام!
و انگار می خواستم تورا میان واژه ها و ترکیبهای گنگ گم کنم تا شاید جایی میان شفاف ترین حضورها تجلی کنی!
ولی دیار من و تو فاصله ای دارند به قد مکان ٍ طلوع و غروب! رسم دیار ِ ما شکستن ِ سکوت است و رسم شما به رسمیت نشناختن همه ی حضورها.و این مسافتها به من و تو و این لحنها امان بودن نمی دهند!
.
.
.
دخترک سرش را کمی کج کرد به راست،لبانش رنگی از لبخند گرفت و آرام گفت: سَلام!
سلامش مثل تاب بازی بود،وقتی س را گفت،انگار تاب را تا آنجایی که می توانسته بالا برده و منتظر است رها شود،فتحه ی س را تیز گفت و رسید به لامش،وقتی رسید به لام پایین بود،عمودیه عمودی، لام را با ساکن گفت و انگاری لامش در دهانش نشست،مثل تاب که عمودیه عمودی بود،الفش را رو به بالا گفت و رسید به میم!اوج گرفته بود.
سلامش مثل تاب بازی بود!
*من ضعیفم در مقابل بعضی وسوسه ها!مخصوصاً وسوسه کوچه ها،زمانی که دعوتم می کنند برای دویدن،
"نه" گفتنم نمی آید!
پیوست نامه:نظرات و بستم برای اینکه خواننده ِ محترم پست قبلی و هم حتماً بخونه،حتماً پیش خودتون می گید،کمی صبر می کردی همه خوندن بعد پست جدید می ذاشتی!!
خدمت دوستان عارضم که نمی تونستم صبر کنم! گفتم که در مقابل بعضی وسوسه ها ضعیفم!