11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی
۲۸ مرداد ۸۸ ، ۰۱:۵۵

هیچگاه از او چشم نپوشید!

وقتی اینطور! حضور تو هجوم می آورد به تنهایی ِ من! دلم به حال اینهمه شادی های کودکانه ی خودم می سوزد!

حیف که نمی دانی و نمی بینی این خنده های شادمانه ی من را،از این حضور بی مقدمه ی تو!

اگرچه باز هم نمی دانم،تو می دانی و خود را به ندانستن می زنی یا نمی دانی و اینطور بی مهابا می تازی!

اینکه من صبوری کنم کمی مشکل است،چون صبر جزوی از صفات من نبوده ولی چه کنم که مجبورم به صبوری کردن!

صبوری کنم تا هجوم بعدی تو،صبوری کنم بابت دلتنگی هایم برای نامت،سلامت،حضورت!

برای چشمانت که کمیاب ِ کمیاب شده،برای لبخندت و سری که پائین است و چشمانی که روزی

می بینمشان،از نزدیک ِ نزدیک!

راستی اینکه من رسم ناز کردن را نمی دانم،از نظر تو که اشکالی ندارد؟!

بابت لحظه ی درنگم در جوابت هم،ببخش! ناگهانی بود،حق بده که کمی وقت می بُرد تا فرق خیال و واقعیت را بفهمم!

باورش مشکل است ولی وقتی تو آنطور محکم و پُر از منطقهای خشک ِ دنیایی حرف می زدی من ناز ِ تو را می دیدم و خریدار هم بودم!

.

.

.

من که هر بار این او را با نامی خواندم! مهربانم و عزیزکم و قدیس ِ من و آرزوی همیشه محال ِ من! تویی که سرت پائین است! و و و .....

چرا اینطور عاصیتان کرده؟!

شما که تنها نامش را شنیدید! نه چشمانش را دیدید! نه لبخندش را! نه رفتنش را و نه....

شما که تنها وصف ِ عاشقانه از او شنیدید و....زبانم لال! مگر وصف ِ دیگری هم می توان از او کرد!!!!

شما هم سخت می گیرید! و صبرتان.....

شما که تنها از این او،یک او می شناسید! نه نوازشهایش را دیده اید،نه ناز و مهرش را!

شما که ندیده اید وقتی تن ِ احساس من را نوازش می کند تا سرخی ِ مطلوبش را نبیند،دست

نمی کشد!

شما که ندیدید وقتی نگاه از من می دزدد،چه طور سنگ دل می نماید!

شما که از او جز تعریفهای ناقص و حقیر من چیزی نمی دانید! پس به او خرده نگیرید! ایراد از این من است! دست بکشید از این من! چشم بپوشید از این من! رها کنید این من و او را!....

نه! او را نه!هیچگاه از او چشم نپوشید!

.

.

جرم نکرده عفو کن و ماجرا نپرس!

 

تو را به خدا نشکافید! نخواهید که بگویم! خود ِ این دل هم عادت کرده به این گونه شنیدن و گفتن!

نه اینکه حیا کند! نه اینکه بخواهد چیزی را در پرده بگوید! نه!!! دست ِ خودش نیست!

حیف ِ اوست که با نام،زمینی شود و با ترکیبهای سبک حقیر! حیف ِ اوست!

 

 

مجال من همان باشد که پنهان مهر او ورزم //کنار و بوس و آغوشش چگویم چون نخواهد شد

مجال من همان باشد که پنهان مهر او ورزم //کنار و بوس و آغوشش چگویم چون نخواهد شد

مجال من همان باشد که پنهان مهر او ورزم //کنار و بوس و آغوشش چگویم چون نخواهد شد

مجال من همان باشد که پنهان مهر او ورزم //کنار و بوس و آغوشش چگویم چون نخواهد شد

مجال من همان باشد که پنهان مهر او ورزم //کنار و بوس و آغوشش چگویم چون نخواهد شد

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۸/۰۵/۲۸
زهرا صالحی‌نیا

نامه‌ها  (۰)

هیچ نامهی هنوز ثبت نشده است

ارسال نامه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی