11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی
۱۱ مرداد ۸۸ ، ۲۱:۴۲

صِبغَةَ اللّه*

نگفته ها زیاد است،از ترس نبود نگفتنم،بلکه از بیهوده گفتن بیزارم،اینکه هیچ کس نمی شنود و پاسخهای تکراری به سوالات ِخود ساخته می دهند من را آزار می دهد! من از وابستگی بیزارم،وابستگی به مرام و اندیشه و نام!۱

که من از علیه السلام کردن "هم" بیزارم!

و از چنگ انداختن به نامهای بزرگ برای بزرگ شدن! که این باعث قد کشیدن نیست،بلکه مانند کودکی است که روی چهارپایه ای برود یا روی شانه های پدرش بنشیند، شاید باعث شود حوزه ی دیدش گسترش یابد و دورها را ببیند ولی تا به کی آن چهارپایه و شانه توان نگاه داشتن آن کودک را دارند؟!

اینکه حق گم شده،چیز تازه ای نیست،بلکه اینهمه اصرار بر حق بودن عجیب است بی آنکه لحظه ای شک کنیم،کلام خدا تنها کلامی است که در حق بودنش شکی نیست،و  دیگر هیچ!!!

این ایمان نیست،ایمان به راه و هدف این نیست! مبارز شک می کند،مبارز جستجو می کند،مبارز منتظر می ماند!!

و معنای انتظار این نیست! با اینکه شاید حتی ندانند که مبارز پیش از آنکه مبارز باشد منتظر است!!

من به آنها به عنوان مبارزانی که قدم در راه حق گذاشته اند احترام می گذارم،چرا که "حق جویان" انسانهای قابل احترامی هستند،انسانهایی که با بازترین دید ِ ممکن،باپویاترین ذهن ِ موجود،با استوارترین ایمان قدم در راه حق می گذارند،حتی اگر راهشان اشتباه باشد،به خاطر همان حق جو  بودنشان حُر می شوند و باز می گردند!

این روزها گفتن از هر سو باعث طرد شدن از سوی دیگر است،و آیا این بود آزادی اندیشه و عقیده؟!

آنها که قدرت دارند،می زنند و آنها که ندارند،خورد می کنند!

و همه چیز به بازی گرفته شد و همه مان بازی خوردیم!

و زمانی که از حسین گفتند،دل من بی آنکه به این بازی ها و کلمات و سیاستها فکر کند،شکست!!

گفتند" اگر ما کنار بکشیم جواب حسین را چه بدهیم!"

روزگاری فکر می کردم کسانی که چادر از سر اهل البیت حسین کشیدند چه جوابی قرار است به حسین بدهند؟!

و امروز فکر می کنم،آنها که به چادر من خندیدند،آنها که به من نسبتهای ِ عجیب دادند،آنها که سنگینی نگاهشان باعث افتادن حجاب خیلی از "من" ها شد،چه طور جواب حسین را می دهند!

و به خدا که این یکی از هزار جواب بی سوال حسین از ماست!

و "او"یی که دم از حسین می زند،ندانست که زمانی که یا حسین می گوید،زیر پرچم مردی می رود که آزادگی را معنا می کند،مردی که فریادش برای زنده کردن دین خدا بلند می شود،مردی که فرزندش امروز رهبر ماست!

و همان دهانی که یا حسن می گوید چه طور فریاد مرگ بر.....

و همان دهانی که آشکار ترین دروغ ها را می گوید چه طور دم از انتظار می زند؟!

دلم می سوزد،دل ِ من می شکند وقتی عزیزترین دوستانم به خاطر حماقتهای ِ همین مثلاً بزرگان با هم بحث و جدل می کنند!

دل ِ من می شکند،وقتی عده ای از فقر ِ فکری عده ای استفاده می کنند و جولان می دهند،دلم می سوزد بابت همه ی آیاتی که به دلخواه معنا شد،برای همه ی حدیثهایی که نیمه کاره خوانده شد،برای همه ی فریادهایی که برای ِ حق جویی بلند نشد!

آدم می گفت:تو کاریکاتورت رو بکش! و من با خواندن هر جمله اش دلم برای آن لبخند مهربانی که ندیدم پر پر می زد!

امروز دلم آغوش پیامبری را می خواهد که اسلامش بازیچه ی این رنگها و شعارها و خودکامکی هاست!

که هر سو به بهانه ی اسلام سعی در براندازی همدیگر دارند و به هوای اسلام دروغ می گویند،آدم می کشند،دزدی می کنند،و بعد به روی همه ی ما لبخند می زنند!

 

 

 

 

بدون سانسور:این روزها دلم مدام،بابت نگاهها می شکند و سخنها،و انگار شیشه اش نازک تر شده!قبل ترها تحملم بیشتر بود! مشکل از نگاه نیست،از صاحب چشم هاست! مشکل از خاطراتی است که با این نگاهها زنده می شود،مشکل از خاطره ی انکار شدن توسط عزیزترین انسان روزگاری از زندگیم است که بیشتر از اندیشه ی من برای همراه شدنش،ظاهرم برایش مهم "شده بود!"

 

 

۱.برائت جستن از هر نوع وابستگی نشان دهنده ی بی اعتقادی من نیست،من شاگرد ِ تنبل مکتب انتظارم،که هنوز کلاس اولم هم تمام نشده!

 

*آیه ی 138 سوره ی بقره

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۸/۰۵/۱۱
زهرا صالحی‌نیا

نامه‌ها  (۰)

هیچ نامهی هنوز ثبت نشده است

ارسال نامه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی