11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی

نشسته بودم روی تخت ،تکیه ام به دیوار ِ زیر پنجره بود،او نشسته بود روی صندلی،در مقابل من.

نگاهم به پاهایش بود،اتاق تاریک ِ تاریک بود و پاهای او می درخشید!

"چه پرستیدنی بود پاهایش!"

دلم "غنچ" می رفت برای ترکهایش،دلم می خواست لبهایم را روی ترکهایش بگذارم و آرام ببوسم،دلم می خواست،سرم را روی آنها بگذارم و آرام آرام اشک بریزم،بی صدای ِ بی صدا!!!

مست حضورش بودم،دیوارها را یکی یکی می شکستم!

از تخت پایین آمدم،روبه روی پاهایش روی زمین نشستم،او می گفت و من هنوز خیره بودم!

دلم می لرزید،می ترسیدم،تیشه را آرام بالا بردم! آرام...آرام.......

بسم الله........یا علی!

 

 

 

لبهای من به پاهایش نرسیده در آغوشش بودم،سرم روی شانه اش بود،در گوشم آرام زمزمه می کرد،من مات صدایش بودم،مات ِ عطر تنش،داغ می شدم از شرم!!!

آنچه می گفت من نبودم،ولی او بیش از اندازه مادر بود که من ِ واقعیه "من" را ببیند!

.

.

.

به من می خندید،لبخندی که همیشه به گریه کردنهایم می زد،لبخندی که همیشه به حماقتهایم می زد،من دیوارها را شکستم!

و او تنها خندید به اعتراف ساده ی من و به روی خودش هم نیاورد!

دستانش جان می داد برای بوسیدن و بوییدن!

من از دردهای ِ حقیرم گفتم و او دوباره به شعارهای ِ مثلاً روشنفکرانه ی من خندید!!!

"برو صورتت و بشور!"

گفته بودم؟!

عاشقانه ی من و بابا در همین کلمات خلاصه نه! گسترده می شود،بال می گیرد،پرواز می کند! مثنوی می شود.

 

دلتنگی:دلم برای پاهایش،دستانش،لبخندش،نجوایش،دلم برایش تنگ شده! همین الان! که اگر خوب گوش کنم،صدای نفسهایشان را می شنوم!

 

"نترس! تو "هم" بشکن!"

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۸/۰۴/۲۸
زهرا صالحی‌نیا

نامه‌ها  (۰)

هیچ نامهی هنوز ثبت نشده است

ارسال نامه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی