11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی

_بی خیال این حرفها..جیگرت و بخور..

خندیدی...من نگاهت کردم و من نیز با تو خندیدم..بی دلیل...

سیخها را از میان نان بیرون کشیدی...بخار از سیخها بلند شد......نان را کنار زدی..

_بفرما....نوش جان.......و خودت اولین لقمه را خوردی.....

من فرو رفتم در خاطره ی با تو بودن......

"_بفرما......

خندیدم.... تو لقمه را به دستم دادی..."

کی رفته بودی؟کی اینطور بی من رفته بودی؟کی من راه را گم کرده بودم و تو بی من سفر کرده بودی در این.....

چه بیهوده می نویسم.....

تمام شد.......لقمه ی آخر را که خوردی.......بلند شدی و دست در جیب کردی.......پولها را روی تخت انداختی و کفشهایت را پوشیدی و رفتی.....مثل همیشه...سرت پایین بود...گوشه ی لبت لبخند بود...از درخت نزدیک تخت که گذشتی باز مثل همیشه ندیدمت...و ترسیدم که نکند باز هم خیال باشی؟؟؟

_خانم...جیگرتون بازم یخ کردااااا

پسرک با لنگش بالای سرم ایستاده بود....نان و خونهای ماسیده رویش .....بلند شدم،کیفم را برداشتم و .....

_خانم...ایناها....پول که گذاشتید اینجا.....

_کی ؟ من؟

_آره دیگه...پس این پول کیه رو تخت........

تو کی رفتی؟ اینقدر دور.........

.

.

.

بی ربطِ بی ربط: من هیچ وقت از جیگر نمی گذرم!!!!

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۷/۱۱/۱۷
زهرا صالحی‌نیا