جگر ..یا همه ی دست نوشته ها که نباید واقعی باشند!!!!
_بی خیال این حرفها..جیگرت و بخور..
خندیدی...من نگاهت کردم و من نیز با تو خندیدم..بی دلیل...
سیخها را از میان نان بیرون کشیدی...بخار از سیخها بلند شد......نان را کنار زدی..
_بفرما....نوش جان.......و خودت اولین لقمه را خوردی.....
من فرو رفتم در خاطره ی با تو بودن......
"_بفرما......
خندیدم.... تو لقمه را به دستم دادی..."
کی رفته بودی؟کی اینطور بی من رفته بودی؟کی من راه را گم کرده بودم و تو بی من سفر کرده بودی در این.....
چه بیهوده می نویسم.....
تمام شد.......لقمه ی آخر را که خوردی.......بلند شدی و دست در جیب کردی.......پولها را روی تخت انداختی و کفشهایت را پوشیدی و رفتی.....مثل همیشه...سرت پایین بود...گوشه ی لبت لبخند بود...از درخت نزدیک تخت که گذشتی باز مثل همیشه ندیدمت...و ترسیدم که نکند باز هم خیال باشی؟؟؟
_خانم...جیگرتون بازم یخ کردااااا
پسرک با لنگش بالای سرم ایستاده بود....نان و خونهای ماسیده رویش .....بلند شدم،کیفم را برداشتم و .....
_خانم...ایناها....پول که گذاشتید اینجا.....
_کی ؟ من؟
_آره دیگه...پس این پول کیه رو تخت........
تو کی رفتی؟ اینقدر دور.........
.
.
.
بی ربطِ بی ربط: من هیچ وقت از جیگر نمی گذرم!!!!