11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس

لیلی بودم ولیکن اکنون/مجنون‌ترم از هزار مجنون

درباره بلاگ
11 صبح، زیر ِ طاق ِ یاس
بایگانی
۲۳ مهر ۸۷ ، ۱۵:۱۹

دلتنگی

دلتنگی من با یک نگاه آغاز می شود

با یک نگاه به خورشید

و دانستن این حقیقت که امروز خورشید در شهر من طلوع کرده و تو هنوز در کنارم نیستی!

دلتنگی ام با یک نسیم آغاز می شود

نسیمی که بوی تو را می آورد

و من به تو می اندیشم که اکنون در کدامین نقطه ی این جهان ایستاده ای

دلتنگی ام با گذر یک رهگذر آغاز می شود

رهگذری که می دانم تو نیستی!

تو نیستی........

آه

دلتنگی ام با یک  قدم آغاز می شود

قدمهایی که می دانم مقصدشان رسیدن به تو نیست

دلتنگی ام با یک فکر با یک لحظه اندیشیدن به تو آغاز می شود

اندیشه ای که هیچگاه مرا رها نمی کند

.

.

.

در خیالم با تو سخن می گویم

می خندم

و نرم نرمک از عشق می گویم

.

.

.

خوابم

خوابی شیرین و پر از رویاهای محال

تو هستی

در کنارم

و چه غمگین که می دانم خوابم

من عاشقم

و تو هم

و من باز هم می گریم

صورتم رو به آسمان است

خدا را صدا می زنم

باید همه ی نذرهایم را ادا کنم

                                 وقتی که بیدار شدم!!!

.

.

.

.

کاش رویا می رفت

کاش هیچگاه نمی خوابیدم تا تو را ببینم

کاش طعم یک لحظه سرخوشی را هم نچشیده بودم

کاش   

کاش.................

                                                       دوباره تو را می دیدم

.

.

.

دلتنگی هایم با چه آغاز می شود؟

آغاز؟؟!!

مگر پایانی داشته که دوباره آغاز شود؟؟

نه

نه

دلتنگم بسیار دلتنگم

و دوباره صورتم رو به آسمان است

دعا می کنم

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۷/۰۷/۲۳
زهرا صالحی‌نیا